یادداشت سردبیر، شماره ١۴٧
سیاوش دانشور
سرنگونی در قرقیزستان
وحشت در ایران

سرنگونی برق آسای قربان بیک باقی اف در قرقیزستان پس لرزهایش در ایران و اردوی مهجور کشاورزان سیاسی دمکراسی جهان سومی – اسلامی ثبت شد. این یادداشت برخلاف بسیاری تحلیل ها نه قصد الگو برداری برای ایران دارد و نه سمپاتی به آنچه در قرقیزستان رخ داد. بلکه نگاهی به وحشتی است که اردوی جنبش ملی اسلامی را درنوردیده است و شکافهای این صف و ورشکستگی تئوریهایشان را بیش از پیش عیان کرده است.

وقتی خاتمی رئیس جمهور شد جماعت قدیم توده ای و چپهای عاقل شده در پس سقوط بلوک شرق و آب توبه به سر ریخته در کلیسای دمکراسی ریگانیستی - تاچریستی از کشف "دوران جدید" سخن گفتند. تازگیها بازار آزاد یک شبه بجای استالینگراد قبله شان شده بود و دمکراسی و ناسیونالیسم و فاشیسم و مذهب و مالکیت خصوصی را با همان تعصب سابق جای سرمایه داری دولتی و اقتصاد مبتنی بر برنامه بلوک متبوع سابقشان گذاشته بودند. یادمان نرفته که در ایندوران سیاه هر چه در چنته داشتند علیه مارکس و لنین و انقلاب کارگری که هیچ ربطی به آن نداشتند نثار کرده بودند. با خاتمی همه این معلق زدنها و در واقع رها شدن از دوره "مد بودن سوسیالیسم" آپدیت شد. گفتند دوران انقلابات و "خشونت" پایان یافته و دوران "تساهل" و پلورالیسم و اصلاح طلبی است. آخوند خاتمی با ماجرای 18 تیر امیدهای این صف را به یاس تبدیل کرد. عقب نشینی و هزیمت شروع شد. همزمان که دوره بازار آزاد و راست جدید فروکش میکرد، چرخش بسوی سوسیال دمکراسی و مرکز و جمهوریخواهی در میانشان آغاز شد.  

جنبش ملی اسلامی بعد از دوره اول احمدی نژاد با آرایش و بسته بندی "سبز" بمیدان آمد. دوباره کورنومترها صفر شد. همه مجددا پرچم افتاده اصلاح طلبی را بدست گرفتند. اینبار جنبش سبز با چهره محافظه کار مرتجع و قاتلی چون موسوی آنچنان به عرش اعلا رفت که ویلی برانت در گور استخوانهایش لرزید. صدها من کاغذ در تمجید سبز محمدی سیاه شد. یادمان نرفته چه تئوریهای مشعشعی در وصف جنبش سبز و دوران جدید و "تمایلات مردم" سرهم شد. اما مردمی که نخواستند زیر پرچم خمینی در مقابل پرچم چاه جمکران بروند، مردمی که در اولین فرصت به همه مقدسات نظام اسلامی حمله ور شدند، شوالیه های اصلاح طلب را واداشت تا علیه عمل انقلابی و سرنگونی طلبانه بخط شوند. اینبار از امام جمعه و دایناسور آیت الله ها تا اساتید دانشگاه و سکولارهای طرفدار اسلام و میراث دار سلطنت و چپهای نارنجی در صفی واحد بخط شدند. هدف اینبود نظام اسلامی از گزند "خشونت طلبان" و "ساختار شکنان" بسلامت نجات یابد. با تسلیم رهبران سبز به ولی فقیه دوباره موج هزیمت شروع شد. شکاف در اردوی هواداران اسلام خمینی، که اینبار الحق پلورالیست بود و از سلطنت طلب تا چپ مخلص آخوند منتظری و انواع قاتلینی مانند هادی غفاری و موسوی تبریزی تا طرفدار کانت و پست مدرنیست و مجاهد در میانشان بود، شروع شد. تاکتیک اسب تروا آخرین ضربه به این صف بخت برگشته بود. باز هم هزیمت و باز هم پراکندگی. یواش یواش زبان انتقاد به موسوی و کروبی و سازشکارانی که "خودی و غیر خودی" میکردند و از جمهوری اسلامی خمینی حاضر نبودند کلمه ای کمتر یا بیشتر قبول کنند شدت گرفته بود. بحث "صف مستقل جمهوریخواهی و سکولاریستی" و غیره بود.

ناگهان در قرقیزستان بیک باقی اف با همان روشی که عسکر آقایف را سرنگون کرده بود سرنگون شد. اردوی اصلاح طلبی هرچه رشته بود پنبه شد. عده ای گفتند گلی به جمال قرقیزها، چرا جنبش سبز از این هنرها ندارد؟ دوباره جنگ شروع شد. مقاله پشت مقاله که جنبش سبز اصلا "دورانساز" است و "ریشه در تاریخی متفاوت" دارد. ما راه آنها را نباید برویم! ما سرنگونی طلب به هیچ رقمی نیستیم! صد سال دیگر خامنه ای باشد ما نباید دست به خشونت بزنیم! دوره اینکارها گذشته است! دمکراسی با این روشها متحقق نمیشود! حالا دمکراسی چند دهه است با موشک کروز و بمباران و قتل عام در کشورهای منطقه مستقر میشود. در خود بلوک شرق سابق انقلابات موسوم به مخملی که چیزی جز کودتای سیا علیه بقایای جریانات پرو روس نیست، روال تحقق دمکراسی شده است. حتی خود اصلاح طلبان توسط راست حکومتی با همین عنوان تسویه شدند. اما عده ای کاسه داغ تر از آش دمکراسی شدند. گوئی اساسا خودشان بنیانگداران دمکراسی و لیبرالیسم در دنیا بوده اند و کلید دار این جنبش اند! حتی رفتن پشت نرده های سفارت حکومت اسلامی به موجی از اختلاف برسر درک از مبارزه "مسالمت آمیز" و "نافرمانی مدنی" و مرز آن با آیه شریفه "لا خشونت" دامن زده است. این موقعیت این صف در حال احتضار اصلاح طلب است. صحنه بشدت سوررئالیستی شده است.

اما در ورای این وحشت قرقیزی باید دوراندیشی طبقاتی این بخش از بورژوازی ایران را جستجو کرد. آنها خوب میدانند ایران انقلاب مخملی برنمیدارد. خوب میدانند که تغییر در بالا و رسیدن به موقعیت کرزای و چلبی و طالبانی راهش همان حمله نظامی است. نه خامنه ای رفراندم چی میشود و نه موسوی عسکرآقایف. پس این همه آه و ناله برسر چیست؟ آنها میدانند در کشوری که سابقه انقلابات بزرگ دارد، در مملکتی که شیشه عمر اسلام دست نسل جدید است، در کشوری که سنت کمونیستی و شورائی کارگری ریشه دار است، و مردمی که در کمین رژیم اسلامی اند، وحشت قرقیزی تکرار قرقیرستان نیست بلکه انقلابی واقعی و رادیکال است که اولین قربانی آن اصلاح طلبی اسلامی است. آنها ظاهرا مشغول دعوای ایدئولوژیک در اردوی خودشان هستند اما وحشتی را بروز میدهند که ابدا قرقیزی نیست. آنها اگر اطمینان داشتند با تحرکی مشابه در ایران موسوی بقدرت میرسد صد من کاغذ دیگر در مدح الگوی قرقیزی سیاه میکردند. اما میدانند ایران اکتبری میشود. ریشه وحشت قرقیزی اینجاست.

برای کارگران و مردم آزادیخواه ایران مورد قرقیزستان تجربه خوبی بود. روشن شد مسئله برسر نفس میلیتانسی و یا مسالمت جوئی در عمل سیاسی نیست. سرنگونی اگر با پرچم رادیکالی صورت نگیرد تنها قدرت سیاسی را میان جناح های طبقه حاکم دست بدست میکند. اینجاست که هم دو قطبی کاذب "خشونت – مسالمت" بی اعتبار میشود و هم هیجانات پوپولیستی شبه رادیکال توخالی بودنش عیان میشود. و البته تشابه قرقیزستان و ایران نیز جالب است. باقی اف طرحی مشابه حذف سوبسیدهای احمدی نژاد را پیش برد و مشابه خامنه ای دستور شلیک به مخالفین داد. بی جهت نیست که احمدی نژاد و خامنه ای خواهان بازگشت آرامش در قرقیزستان هستند. آنها در تاریک خانه های فکری شان چرتک می اندازند که این واقعه روی عمل سیاسی در ایران تاثیر میگذارد. وحشت قرقیزی در دو جناح حکومت تاثیرات مشترکی ببار آورده است اما صرفا بروز این وحشت تفاوت دارد. در جبهه کارگران و مردم سرنگونی طلب اما تفاوتی عمیق تر وجود دارد. سنتهای سیاسی و طبقاتی در ایران آسمان تا زمین با قرقیزستان تفاوت دارند. نه این مردم و طبقه کارگر در پس سرنگونی به "رزا عبادی" رضایت میدهند و نه "میر حسین آقایف" اینکاره است. وحشت قرقیزی در اردوی اصلاح طلبی حکومتی اسم رمز وحشت از خط مشی سرنگونی انقلابی و انقلاب کارگری در ایران است. *   

13 آوریل 2010